-
۱۰
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 23:07
خیلی ناراحتم ، خیلی .... شوکـــــ بزرگـــــ ... اتفاق بد .... چیزی که دلمون نمیخواستـــــ اتفاق بیفته! چند روزه ذکرمون یاحسین و یا ابولفضل بود و هزاران امن یجیب که خدایا همه مریضا رو شفا بده این بنده خدا رو شفا بده ! خدایا به جوونیش رحم کن ! به جوونیه خودش و زنش و بچه دو ماهه ش ! به دختر دو ماهه که باباش عاشقش بود !...
-
۹
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 22:27
آنقدر تشنه دیدار توام ، که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم.... ایم روزای محرم هم گذشت و اصلاً متوجه نشدم که چطور گذشت ! تنها روزی که برای همیشه یادم میمونه روز عاشوراست که بهترینم بهم زنگ زد و غافلگیر شدم ، اینکه صداش رو شنیدم کلی انرژی گرفتم و انقدر احساس خوب داشتم که قابل وصف نیست . مشکل پدر هم موقتاً حل شده ، تا چند...
-
۸
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 08:55
بگذار ابر سرنوشتـــــ هرچه می تواند ببارد ، ما چترمان خداستـــــــ دیروز ، شنبه ، بهترین روز تو این روزهای اخیر ! خیلی از مشکلاتـ حل شد و خدای بزرگـ مثله همیشه هوای من و خانواده ام رو داشتـ و من خدا رو شکر میکنم بابتـ این همه لطفـ و بخششی که به من داره! کل ِ دیروز رو روی هوا سیر میکردم، نفسی که میکشیدم راحتـ بود، دیگه...
-
۷
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 21:57
خـــــــــــــدایا خــــــــــدایا خـــــــدایا خــــدایا خــدایا خدایا دیگر تاب پریشانی ندارم ! نه از آهن ، نه از سنگم ... روزهای سختی رو دارم میگذرونم ! به شدت بد ... پُـر از استرس ! تو کاره بابا گره افتاده ، هرجا زدیم جور نشد و من همچنان امیدم به امیره ! با این همه دلنگرانی و پریشونی اصلاً بهت نمیگم چم شده ! اصلاً...
-
۶
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 08:23
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم دیشب کلی دلم گرفت اونم یهو ، بی مقدمه ، بدون اینکه تو مقصر باشی اما من انقدر بغض داشتم که دیگه حضور کسی برام مهم نبود و گریم گرفت ! تو هم مثله همیشه متوجه این همه سکوت و دلگیری ِ من شدی و با کمی حرف زدنت فراموش کردن که تا دو دقیق پیش چه حالی بودم ... دیشب...
-
۵
شنبه 13 آذرماه سال 1389 09:03
آسمان را مرخص میکنم دیگر ، به هوا هم نیاز ندارم !!! تو خودت را مثل آسمان ... مثل هوا ... مثل نور ... پهن کرده ای روی همه لحظه های من .... !!!! دیشب خیلی عالی بود ! از اینکه بودی و بودم خیلی لذت بردم ... با این همه فاصله ای که بین ماست اما مقابل همه دوستانی که از من و تو خبر داشتن احساس غرور میکردم ! با اینکه پر از...
-
۳
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:51
آرامتـــــــر سکوتــــــ کـُنــــــ ، صــــدایــــــ بیـــــــ تفـــــاوتیـــــ هایتـــــــ آزارمــــــ میــــــدهد لحظه لحظه هام رو منتظر بودنت هستم ! دورم ازت ، اما با تمام وجودم حست میکنم ! نمیبینمت اما به اُمیدش شبها چشم بر هم مینهم ! صدایتــــ .... و اما صدایتـــــ ... نمیشوندم و فراریم از این همه سکوتـــــ .......
-
۲
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:40
دنبـــــــالم نگـــــرد ؛ مـــــن خـــــودم گـــــــم شـــــده ام روزهای سختی رو دارم میگذرونم ، از یه طرف خونه خریدن پدر و کم آوردن پول ِ آخر و بدتر از همه تنگ بودن ِ وقت ! از یه طرف تو که هیچ وقت نیستی و نمیای و ناچار به تظاهر اینکه خیلی آرومم و طفره از اینکه تنها حضور تو نیست که منو آروم میکنه ! از یه طرف سامی که...
-
۱
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:24
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست ! و دلم بس تنگ است ، بیخیالی سپر ِ هر درد است ... باز هم می خندیم ، آنقدر می خندیم ، که غم از رو برود .....