خلوتگاه ِ دل ِ من !

گاهی در زندگی دلم به قدری برایت تنگــــ میشود که میخواهم تو را از رؤیاهایم بیرون بیاورم و در آغوش بگیرمت ....

خلوتگاه ِ دل ِ من !

گاهی در زندگی دلم به قدری برایت تنگــــ میشود که میخواهم تو را از رؤیاهایم بیرون بیاورم و در آغوش بگیرمت ....

۵


آسمان را مرخص میکنم دیگر ،

به هوا هم نیاز ندارم !!!

تو خودت را مثل آسمان ...

مثل هوا ...

مثل نور ...

پهن کرده ای روی همه لحظه های من .... !!!!

دیشب خیلی عالی بود ! از اینکه بودی و بودم خیلی لذت بردم ... با این همه فاصله ای که بین ماست اما مقابل همه دوستانی که از من و تو خبر داشتن احساس غرور میکردم ! با اینکه پر از استرسم اما این روزها رو واقعاً دوست دارم ........

نظرات 2 + ارسال نظر
. شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ق.ظ http://nog.blogsky.com

قدر لحظات رو بدون.
که دیگه دست یافتنی نیستند..
موفق باشی..
اگه اجازه می دی می خوام لینکتون کنم.

ممنونم ...
بله ، اختیار دارید

شیما شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ http://in-rozha.blogsky.com

سلام عزیزم....چقدر ممنون و خوشحالم از اینکه اینجا رو بهم معرفی کردی....چه حس آرومی داره اینجا....آروم و آشنا....واقعا ممنون....فقط من کامنتت رو تائید نکردم که اگر نمیخوای کسی بدونه اینجا مربوط به توئه نفهمه....
نیلی...گفته بودی برگشته.... نمیدونم چی بگم....فقط میگم امیدوارم بهترین برات اتفاق بیفته....
نخند بهم اما انگار همه ی امیدم برای گذروندن این روزا اینه که حامی برمیگرده....حتی اینو با خنده و شوخی به مامان هم میگم....چون قدرت دست کشیدن ندارم....اما توی همین حالم باز میگم اگر واقعا برگشت راه درست چیه؟ چرا منطق و دلم یکی نیست!!!!
زندگی خیلی سخته این روزا.... با این اتفاقا....خسته شدم از بس فکر کردم....شاید برای همه مسخره باشه.... اما انگار تنهاییم بیشتر شده....انگار وقتی یکی میاد و آرومت میکنه و میره دیگه نمیشه اون تنهایی رو طاقت آورد انگار نیاز هست به بودنش.... اما....تمام تلاشم اینه که ضعیف نباشم....!!!!
یه چیز دیگه....گرچه دنیای وبلاگ ارزش های خودش رو داره اما مهم ترین هدف همه ی ما از نوشتن آرامششه.... این آرامش هر جا و به هر نحوی که برات فراهم میشه همون درسته....خودت رو درگیر حواشی وبلاگ نکن....بی خیال نظرات خصوصی و اینا.... اگر اونجا اذیت میشی کمتر برو و همین جا آروم باش.... میدونم خودتم همین کارو کردی من خواستم بگم یعنی کارت و تصمیمت عالی بوده
چقدر حرف زدم من .... تابلو شد تنهایی فشار آورده هااااا

شیمای عزیزم ، اول صبحی وقتی کامنتت رو دیدم کلی ذوق کردم ! مرسی که تائید نکردی ، فعلاً تصمیم خاصی نگرفتم که به کی بگم و از این حرفها ولی تو با بقیه برام فرق میکنی ...
حس تو رو نسبت به حامی و این روزهات کاملا درک میکنم ! خیلی برام جالبه ، هر دومون تجربه مشترک داریم ... هرچند تلخ ، اما امیدوارم دیگه پیش نیاد برای هیشکس
بعد هم اینکه آره ، اون بنده خدا منو تو عالم فیسبوک دوباره پیدا کرده و دوباره روز از نو روزی از نو ! فعلاً به دلایلی تنها از نت به هم دسترسی داریم چون ایران نیست اما به هرحال این هم میگذره .....
دوستت دارم دوست ِ گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد